منصوره رحمانی؛ اخد فرامرز قراملکی
دوره 16، شماره 1 ، فروردین 1395، ، صفحه 61-80
چکیده
نظامپردازی هر فیلسوف و رویآورد او به مسائل فلسفی، متأثر از انگاره وی از فلسفه است. این انگاره، به مثابه نقشهای برای سامان فلسفی است. در این مقاله به مقایسه انگاره افلاطون و سهروردی از فلسفه میپردازیم. از آنجا که یکی از مواضع شناخت انگاره فیلسوف، تعریف وی از فلسفه است، تحلیل مقایسهای تعریف افلاطون و سهروردی از فلسفه را که با جهتگیری ...
بیشتر
نظامپردازی هر فیلسوف و رویآورد او به مسائل فلسفی، متأثر از انگاره وی از فلسفه است. این انگاره، به مثابه نقشهای برای سامان فلسفی است. در این مقاله به مقایسه انگاره افلاطون و سهروردی از فلسفه میپردازیم. از آنجا که یکی از مواضع شناخت انگاره فیلسوف، تعریف وی از فلسفه است، تحلیل مقایسهای تعریف افلاطون و سهروردی از فلسفه را که با جهتگیری نظام فلسفی آنان نیز سازگار است، به عنوان رهیافتی برای کشف انگاره آنان، برمیگزینیم. هر دو فیلسوف، نگاه فرایندی به فلسفه دارند و فلسفه را گذار از عالم کثرت به عالم وحدت میدانند. برای هر دو، ثمره این گذار مشاهده حقایق، در پرتو اشراق است. از نظر افلاطون، حیرت، درگیری وجودی با پرسش فلسفی و اشتیاق به حکمت، مراحل ابتدایی فرایند فلسفهاند که به تحلیل درون فیلسوف اختصاص دارند . تمرین مرگ، راهکار افلاطون برای گذار از محسوسات است. ولی سهروردی بدون پرداختن به تحلیل درون فیلسوف، این فرایند را با انسلاخ از دنیا میآغازد. غایت فلسفه، برای افلاطون تشبه به اله و همنشینی با او وجاودانگی است و در نگاه سهروردی، نهایت حکمت بی نهایت است.